نگاهی به نمابش «پیلهام در کرمهای ابریشم»
سایه سنگین تقدیر
علیرغم خط روایی ساده در متن کارگردان با ایجاد فضایی سورئال پرسشهای بیشماری را در ذهن محاطب بوجود آورده و او را رها نمیکند 3
علیرغم خط روایی ساده در متن کارگردان با ایجاد فضایی سورئال پرسشهای بیشماری را در ذهن محاطب بوجود آورده و او را رها نمیکند 4
کوروش دیباج: نمایش «پیلهام در کرمهای ابریشم» به نویسندگی و کارگردانی هادی عسکری، از یازدهم تا بیست و هشتم بهمن ۱۴۰۱ در سالن تماشای تالار هنر اصفهان روی صحنه رفته بود.
تماشاگران این نمایش، مادام در بین زمان گذشته و حال سیر میکنند و دیالوگها، فریادها، اشکها، حتی تردیدها در نمایش تکرار میشوند.
دکور نمایش اگر فضای بسیار سادهای دارد اما همین سادگی توانسته توجه مخاطب را به دیالوگها و نقشپردازی بازیگران جلب کند.
«پیلهام در کرمهای ابریشم»، قصه امید و تلاش برای تغییر است، محور داستان، دیالوگها و حتی نقشهای داستان در تلاش هستند از چرخهای معیوب رها و مسیر افقی جدیدی را طی کنند. این عنصر تلاش برای رهایی از تقدیر به اندازهای پر رنگ است که مخاطب هم پای «سوده» و «مهران»، دو شخصیت محوری نمایش، میخواهد از چنگال تقدیر رها شود اما هر چه به پایان نمایش نزدیک میشویم، این امید جای خود را به یاسی مرگبار میدهد. این یاس تا آنجاست که تماشاگر حتی اگر بخواهد زمان را به عقب برگرداند و بخواهد تقدیرش را عوض کند، باز هم محکوم به پذیرش تقدیر است.
به غیر از سوده و مهران، شخصیتها در این نمایش غایب اما در ذهن مهران و سوده پررنگ و همیشه همراه هستند. به اندازهای در دیالوگهای مهران به ویژه سوده از این شخصیتها یاد میشود که مخاطب برخی اوقات حس نمیکند این شخصیتها در نمایش حضور فیزیکی ندارند.
هر چند نمایش «پیلهام در کرمهای ابریشم» خط روایی سادهای دارد اما توانسته در فضایی سورئال مخاطب را با پیچیدگی و پرسشهای فراوانی به حال خود رها کند، پرسشهایی از جمله اینکه «چه شد مهران از همسرش جدا شد»، «آیا سوده هنوز عاشق همسرش است» و سوالاتی از این قبیل که مخاطب در طول نمایش به دنبال دریافت پاسخ آن است.
هر چند محور داستان بحث تقدیر است، اما شاید بتوان گفت محور مرکزی و عنصر اصلی داستان را جدایی و شکاف عاطفی افراد از یکدیگر تشکیل میدهد؛ جدایی و شکافی که بیش از گذشته باعث شده مهران و سوده همچون کرمی در پیله به تنهایی خود فرو روند، تا آنجا که حتی قرصهای اعصاب «سوده» کمکی به آرامش او نمیکند. فضای تنهایی شخصیتها به خوبی در دیالوگها و نقشها بیان و بازی شده است اما نه به طور مستقیم بلکه به شکل هنرمندانهای این تنهایی را مخاطب میتواند درک کند و نکته قابل تاملتر، هر زمان که این تنهایی به واسطه حضور یک فرد قرار است برطرف شود، نمایش به اوج مجادله و هیاهوی خود میرسد، گویی رفع تنهایی، خط قرمز نمایش است و هر فرد و یا عاملی که بخواهد این تنهایی را به هم زند تمام عناصر و شخصیتهای نمایش مانع این اتفاق میشوند.
در نقد نمایش، شاید بتوان گفت ایجاد فضای منگی، جیغهای بیش از حد سوده در نقشپردازی و حتی تصنعی بازی کردن او در برخی از مواقع باعث شده که مخاطب نتواند آن طور که باید با فضای نمایش ارتباط برقرار کند. شاید نیاز نیست برخی از موضوعات همچون بیخوابی مهران به این اندازه در نمایش تکرار شود.
با این وجود، نمایش «پیلهام در کرمهای ابریشم» توانسته است برای مخاطب پرسشهایی ایجاد کند و ذهن او را ساعاتی و شاید روزهایی به موضوع نمایش که همان تغییر تقدیر است، مشغول کند.