در حال بارگذاری ...
مردی که قدرش را ندانستیم؛

به بهانۀ سالروز درگذشت زنده یاد استاد ابراهیم کریمی هسنیجه

گویی فراموشی، فراموش شده ترین بیماری فراگیر عصر ماست...

به گزارش تئاتر اصفهان، امروز نهمین سالروز درگذشت مردی است که او را کارگردان نخستین نمایش اجرا شده بعد از انقلاب و آغازگر بازیگری به سبک تکنیک تقطیع می نامند؛ استاد ابراهیم کریمی هسنیجه، بزرگی که اگر بزرگی او فراموشمان نشده بود نیازی به تذکر این نخستین بودن ها احساس نمی شد. زادۀ ۱۹ اردیبهشت ۱۳۳۵ و درگذشتۀ ۱۸ آذر ۱۳۸۷ که در میانۀ این سال ها هنرمندانه زیست و هنرمندان بسیاری را پرورش داد. او در این سال ها نمایشنامه های بسیاری نوشت که تنها ۵ اثر با نام های: هنبان عشق، غلغلۀ پریشان، استغاثۀ هشتم، باکرۀ ساعت و از نیمراهۀ عشق،  با پیگیری های سر سختانۀ خانوادۀ کریمی در سال جاری توسط حوزۀ هنری چاپ شده و تا دو هفتۀ دیگر نیز از آن رونمایی خواهد شد، باقی آثار استاد اما در بایگانی خواهد ماند تا سال هایی دیگر بگذرد و قدر شناسانی دیگر پیدا شوند.

 

به بهانۀ سالروز درگذشت این چهرۀ برجستۀ تئاتر، دختر، برادر و سه تن از همکاران او در گفتگو با انجمن نمایش اصفهان به ذکر خاطراتی از همکاری و همزیستی با این بزرگ مرد پرداختند که شرح آن را از نظر می گذرانید:

سر تمرین تئاتر من را «پدر» خطاب نکن

ودیعه کریمی هسنیجه: خاطرات بسیار است اما، نقطه عطف خاطرات من با پدر به دورانی برمی گردد که از شش سالگی شاگرد ایشان شدم و در اولین اجرا با تذکر پدر به این مضمون که: «سر تمرین تئاتر من را پدر خطاب نکن. من اینجا پدر تو نیستم و تو با بقیه شاگردانم تفاوتی نداری» فهمیدم  باید بزرگ باشم. بزرگ منشی و تواضع اولین درسی بود که پدر در آموزش تئاتر به من داد. استاد کریمی، در کار و تمرین نمایش بسیار جدی و حرفه ای عمل می کردند و همین باعث می شد در زمان اجرا با اعتماد تام از حرفه ای بودن کار، همیشه بیرون از سالن بنشینند و هیچوقت نمایششان را حین اجرا در سالن تماشا نکنند. ایشان به همان اندازه که استاد بنامی در تئاتر بودند، پدر نمونه ای نیز بودند. پدری که از کودکی برای بچه هایش شعرهای حافظ و مولانا را می خواند و هر شب جمعه، همۀ ما را جمع می کرد و با ما دربارۀ آنچه در فکرمان می گذشت گفتگو می کرد.  ما بچه ها هر سه شنبه در خانه یک تئاتر اجرا می کردیم. پدر و مادر تنها تماشاگران ما بودند و اینگونه بود که در نمایش زندگی نیز هر بار نمایشی جدید خلق می کردیم، چون خلاقیت را خوب آموخته بودیم.

ما با استاد کریمی زندگی کردیم، زندگی به معنای حقیقی، زندگی ای که کیفیت، شرط اول آن بود و این یعنی رشد. به خاطر عشق فراوانی که ایشان به ما و مادر داشتند، عمیقا معنی عشق را درک کرده ایم. بودن در کنار پدر هر لحظه درس بود و ما معلم و استادی را در کنارمان داشتیم که نظیرش بسیار کم بوده و هست. توانایی عشق ورزیدن، مطالعه کردن، استقلال و هدف داشتن کمترین چیزهایی است که ما از او گرفته ایم. دنیای کودکی ما با مدادهای رنگی علم و اندیشه و هنر ایشان هر لحظه رنگ می شد و ما، در رنگین کمان وجود کاریزماتیک پدر، بزرگ می شدیم. خداوند را شاکریم که پدری بی همتا به ما عطا کرد و نعمت بزرگی جز این وجود نخواهد داشت.

ناگفته نماند که مرحوم مادرم، بانو زهرا شایسته پور، مهرۀ بزرگی در زندگی پدر بودند و حضور ایشان باعث می شد که استاد کریمی به مدد عشق، صبر و لطف استوار ایشان، چرخۀ رنگی زندگی را محکم تر بچرخاند.

نقش کم را هم خوب بازی کن

حسن کریمی هسنیجه:  بنده از سن ۱۴ سالگی کار نمایش را نزد برادر گرامی ام شروع کردم و ایشان پله پله با من کار کردند تا جایی که توانمندی من زیاد شده بود و گاهی به او می گفتم باری که بر دوش من گذاشته ای کم است! برای مثال در نمایش «نبرد حطین» که نوشتۀ خسرو ثقفیان است، برادرم به من نقش کمی داده بودند به طوری که در یک صحنۀ جنبی تنها ۸ دقیقه اجرا داشتم و همیشه از این شرایط گله می کردم، چون انتظار داشتم برادرم نقش بیشتری به من بدهد اما او همیشه می گفت همین نقش کم را خوب کار کن. یادم هست که سال ۱۳۶۳ مقام اول بازیگری تئاتر را برای همین نقش کوچک از جشنوارۀ تئاتر فجر دریافت کردم!

 این خاطره را گفتم تا بچه های تئاتر بدانند که در این هنر باید پله پله جلو رفت و هرگز نباید به جشنواره ها و نام ها غره شد چرا که همین احساس، آن ها را به مرگ هنرشان نزدیک می کند و دیگر پیشرفتی نخواهند داشت. هنرمند اعم از کارگردان، نویسنده، بازیگر و ... باید همیشه دنبال یافته های جدید باشد و این درسی است که من از استاد کریمی هسنیجه آموخته ام.

همیشه بر لب، لبخند داشت

احمد خوانساری: در چهل و اندی سال پیش، در دوره ای که هنوز روشن فکران و اندیشه ورزان را از ظاهرشان نمی شناختند و هنرمندی، به تیپ و ظاهر آنچنانی داشتن نبود، با جوانی آشنا شدم و طرح دوستی ریختم که همیشه لبخند بر لب داشت و این فقط یکی از امتیازات او بود، دیگر امتیازاتش خطی خوش و صدای دلنشین و ... او کسی جز مرحوم ابراهیم کریمی هسنیجه نبود که امروز به مناسبت سالروز رخت بستن از این دنیای فانی، یادش می کنیم. حاصل همکاری با ایشان در سال های ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷ دو اثر است که هر روز و ساعت آن خاطراتی بس شیرین برای من به یادگار گذاشته است. نمایش «تبر» و «پهلوان پوریای ولی و شیر دل کهنه سوار».

هر چند سالیان سال از آن زمان می گذرد اما یاد و خاطرۀ او تا ابد در دلهایمان باقی است. روحش شاد و یادش گرامی...

قدر او را ندانستند

زهرا برومند: استاد کریمی بسیار سختگیر بودند و قاطع و تمام درس هایی که شاگردان ایشان آموخته اند نیز به خاطر همین قاطعیت ایشان بود. وقتی کسی ۵ دقیقه سر تمرین دیر حاضر می شد دیگر آن روز استاد با او صحبت نمی کرد تا یاد بگیرد برای هر چیز نظم و ارزش قائل شود. آنقدر با بازیگران تمرین می کرد که بعد از اجرا نای ایستادن روی پا را هم نداشتند و در رختکن می افتادند!

در فیلم «دیدار» دختر ایشان، ودیعه خانم نقش یک بچۀ پرورشگاهی را بازی می کرد و من هم مربی پروشگاه بودم. زمستان سردی بود و در یکی از صحنه ها ودیعه باید می رفت و دستش را در آب حوض می زد و بعد پشت شیشه می ایستاد. این صحنه چند بار تکرار شد و من از استاد خواستم که اگر ممکن است، ودیعه در تمرین این کار را انجام ندهد اما استاد گفت: برای من، شما و ودیعه و دیگری فرقی ندارد، بازیگر باید کارش را درست انجام بدهد.

در نمایش «غلغلۀ پریشان» من نقشی داشتم که به واسطۀ آن از داخل بقعه می توانستم پشت پرده را ببینم و می دیدم که هر بار به صحنه ای که خانۀ امام علی (ع) را آتش می زدند می رسیم، اشک از چشمان استاد جاری می شود. مظلومیت امام علی (ع) واقعا ناراحتشان می کرد.

یادم هست که برای اجرای همین نمایش به تهران دعوت شده بودیم و چون تعداد بازیگران برای اجرا در تهران باید محدود می شد، استاد چند بازیگری که حضورشان در نمایش لازم بود انتخاب کردند و همین موجب شد که عده ای از ایشان ناراحت شوند و متاسفانه با حرف و حدیث های بی اساسی که مطرح کردند بسیار ایشان را آزردند. با اینکه برای اجرای دوم این نمایش در تهران دعوت شده بودیم اما گروه از هم پاشید و نتوانستیم برای دهۀ فاطمیه «غلغلۀ پریشان» را در تهران اجرا کنیم.

هر کس با استاد کریمی کار کرد رشد پیدا کرد. ایشان سبک جدیدی را آغاز کردند و فرم و رئال را با هم تلفیق کردند. کاری که در آن زمان خیلی مورد پسند نبود اما امروزه بسیار رایج است و مورد قبول. ایشان پژوهشگر و نویسندۀ خوبی بودند که قدرشان را آنطور که باید ندانستند و نه تنها آنچه در شأن ایشان بود برایشان فراهم نکردند که از هنر ایشان نیز برای شهر اصفهان به خوبی استفاده نکردند.

دربارۀ سبک منحصر به فرد استاد کریمی هسنیجه

حجت اله نجف پور: همه چیز را پس می زنیم تا تو را بیابیم. تا تو را در طراوت این تنها نامی که جز صداقت، ارزش، بزرگی، محبت، دوستی و علم و ایمان و دانش و هنر در آن نیست بیابیم. استاد ابراهیم کریمی هسنیجه، روان­شاد، زنده یاد، در همیشۀ ایام و تا ابد.

بدون شک استاد ابراهیم کریمی هسنیجه، از هنرمندان بی بدیلی است که در عرصه هنر نمایش و به ویژه تئاتر، دوران درخشانی را در مقطعی از تاریخ هنر اصفهان پشت سر نهاده  و در این مسیر، شاگردان بسیاری را پرورش داده است. سبک و سیاق استاد، در زمینۀ بازیگری به گونه ای دیگر است و متفاوت با بازی های معمول و تعریف شده و به همین سبب در ابتدای امر به شدت توسط منتقدانش مورد بحث وجدل قرار می گرفت. اما استاد بر این باور بود که انتقال پیام نمایش با حرکت های تقطیعی و بر اساس عمل و عکس العمل، می تواند با ایجاد تابلوهای تصویری بسیار زیبا، قوی تر میسر شود و البته به زعم این حقیر که سال ها افتخار همکاری و بازیگری در بخشی از نمایش های استاد را داشتم، به خوبی بر این باورم که راه و روش استاد ابراهیم کریمی هسنیجه توانسته است در این راستا موفقیت های چشمگیری به دست آورد.

کمتر کسی است که از دوستان و هنرمندان، خاطره ای از استاد نداشته باشد. ادب و احترام استاد در روابط صمیمانۀ وی نسبت به همکاران و شاگردانش در همیشۀ ایام در ذهن وخاطره ها باقی است و من نیز از این قاعده مستثنی نبوده و نیستم. به خاطر دارم که در سال ۱۳۷۰ از اهواز به اصفهان منتقل شدم. از آنجا که در استان خوزستان علاوه بر اینکه به شغل معلمی مشغول بودم، در زمینۀ کارهای هنری در رادیو و تلویزون مرکز خوزستان نیز فعالیت می کردم، علاقه  داشتم با یکی از هنرمندان خوب اصفهان آشنا شوم و به ویژه در زمینۀ تئاتر فعالیت خود را ادامه دهم. زمانی نگذشت که توسط یکی از بستگان همکار به استاد معرفی شدم و او اولین هنرمندی بود که افتخار شاگردی اش را پیدا کردم.

 استاد ابراهیم کریمی هسنیجه، مرا با رویی باز و مهربانی ای خاص، مورد تفقد قرار داد و پذیرفت تا در مکتبش تلمذ کنم. چشمانی نافذ، محاسنی بلند و سیاه و تن پوشی متفاوت _که حکایت از سلیقۀ هنرمندانۀ او داشت_  اولین ویژگی های آن مرد میانسال بود که وقتی در ساختمانی در کوچۀ تاج قدیم در چهارچوب دو لنگۀ در ورودی ساختمان نمایان شد، مرا مجذوب ادب و استقبال خود کرد. از همان روز من به عنوان یکی از بازیگران فعال وی در سه نمایش «حلاج»،   «شاهباز سدره نشین» و «تلبیس ابلیس» به مدت هشت ماه به تمرین پرداختم و در این مدت گویی ترم هایی از دانشگاه را طی کردم که سرشار از نگاه متفاوت به زندگی نیز بود. تله تئاتر «آخرین نبرد» و «غزلواره های عشق»، مجموعۀ تلویزیونی «خانۀ بخت» و همکاری من در موسسۀ هنری نیوشا تک با مدیریت استاد و بازی در نمایش های متعدد رادیویی او در صدای مرکز اصفهان، افتخاراتی است که در معیت استاد بودنم را، تا هستم و نیستم باقی می گذارد.

در سالروز بزرگداشت استاد ابراهیم کریمی هسنیجه خوب است از مرحوم دکتر حسین کریمی هسنیجه یار و برادر همیشه همراه او و کارشناس مجری تلویزیون اصفهان یادی کنیم و همچنین از همسر گرانقدر استاد کریمی، که تا آخرین لحظه حیات رفیق راه او بود. یاد و خاطره شان تا ابد پایدار. /

 

گفتگو از سمیرا قاسمی




نظرات کاربران